کمپين يک روز بدون گناه

یک روزِ بدونِ گناه

یک روزِ بدونِ گناه

بی شک می نگری ای خدای من
از خوفت، جریان اشکم را
و از ترست، پریشانی دلم را
و از هیبتت، لرزش اعضایم را
این همه شرمساری من به خاطر سوء رفتار من است،
و به همین خاطر از شدت زاری به درگاهت، صدایم فروخفته
و زبانم از راز و نیاز با تو بازمانده ... (قسمتی از دعای 16 صحیفه سجادیه)

در اینجا گرد آمده ایم تا با همکاری و همراهی یکدیگر قدمی برداریم به سوی معبود خویش. می دانیم دانستن بیشتر، مسؤولیت بیشتر به همراه دارد و ندانستن، عذاب. پس با امید به فضل و رحمت پروردگار عالمیان به سوی دانایی قدم برمی داریم، شاید جزءِ رستگاران قرار گیریم.
دوست عزیزم با خواندن پست های این وبلاگ یا به نیازمندی ما پی خواهی برد و یا به ناآگاهی خود. در حالت اول مسلمانی ما ایجاب می کند که به اعضای وبلاگ در راه رسیدن به هدفشان کمک کنیم و در حالت دوم دانسته های جدیدمان، مسؤولیت های جدید را به همراه خواهد داشت.

اگر دوست دارید در این مسیر با ما همسفر شوید، کافی است یک یاعلی بگویید...

ما به آمدن مردی از جنس باران سخت امیدواریم.
شاید او نیز به یاری ما امیدوار شود...

و العاقبه للمتقین

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

در ابتدا یک عذرخواهی خدمت همه شما عزیزان بابت عدم فعالیت چند ماهه این کمپین بدهکارم که بسیار بسیار ازتون عذرخواهی می کنم.

الحمدلله قرار است این کمپین به لطف خدا و همت شما دوستان تحت سرپرستی و مدیریت سرکار خانم مروه مجددا راه اندازی بشه ان شاءالله!

در همین راستا از همه شما دنبال کنندگان و خوانندگان کمپین تقاضا دارم تا در فعالیتها کمپین حضور پررنگی داشته باشید تا مایه دل گرمی دست اندرکاران کمپین باشد. و افرادیم که مایلند در این امور مدیریت جدید کمپی را همراهی کنند به ایشان اعلام بفرمایند.

در پایان از همه شما عزیزان درخواست دارم در این ماه عزیز به یاد همه مسلمین باشید و همه رو از دعا خیرتون محروم نکنید و رحلت حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها را به محضر حضرت صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف و شما دوستداران آن حضرت تسلیت عرض می کنم.

نظرات (۸)

سلام 
ان شاءالله هر کمکی ازما بر بیاد دریغ نمیکنیم :)
موفق باشید مروه خانم :))

سلام بانو
لطف دارین:)

سلامت باشین...
سلام
ان شاالله

سلام:)
التماس دعا   ....

محتاج دعاییم...
حضرت زهرا دعاگوی شما:)
سلام :)
بسم الله

سلام:)
سلام
خیلی خوشحالم که قراره مجددا اینجا راه بیفته .
چند تا پیشنهاد فقط دارم :
1-کمپین یک روز ترک گناهو تغییر بدید به چهل روز ترک گناه . چون چهل عدد عادته .
2-طوری نباشه  که فقط شما مطلب بنویسید . کمپین های ترک اعتیاد هم یه عده ای هستن که حواسشون به ترک کننده باشه . مثلا میتونید برای هر کدوم از اعضا  یه صفحه ی مستقل به اسمش ( یه اسم مستعار ) بزنید و اون هر روز بیاد اونجا کامنت بذاره که مثلا تا امروز 25 روزه که گناه نکردم  . یکی از حسن های اینکار اینه که دوستان هر روز در حال یاداوری این به خودشون هستن و مثلا یادشون نمیره که توی یه سایت ترک گناه تصمیم گرفته بودم فلان گناهمو ترک کنم و مدام در حال یاد آوری  به خودشونن . دو اینکه با دیدن موفقیت های دیگران یا فکر اینکه امشب قراره توی وبلاگ اعلام کنن وضعیتشونو بیشتر تشویق بشن به گناه نکردن . و سه اینکه خود شخص میتونه توی صفحه ش احادیث یا آیات یا نوشته هایی که به گناهش مربوطه رو برای خودش توی صفحه ش قرار بده تا هر روز موقع اعلام یه مروری هم به اون احادیث داشته باشه و از زشتی گناهش غفلت نکنه . دوستان دیگه هم میتونن احادیثی که از یه گناه شنیدنو تو صفحه ی کسی که اون گناهو انجام میده قرار بدن یا همو تشویق کنن .
3-در پایان هم هر کس موفق شد چهل روزشو تموم کنه نویسنده ی وبلاگ میتونه تو صفحه ی اصلی موفقیتشو اعلام کنه.(اینم باز باعث تشویق اعضای دیگه میشه).
التماس دعا


سلام
خیلی ممنون بابت پیشنهادها
جای فکر داره واقعا

باید یه جوری یاشه که جمعی باشه حرکت
سلام :)
ان شاءالله موفق باشید !

سلاام:)
ان شاء الله

با همیاری شماها:)
از من جدا شد و گفت کار خدا ست
مانده ام مگر خدای او خدای من نبود...؟

خوش تیپ...

گفتم:
"امین دست بردار عزیز دلم...
من نمیتونم...
باور کن نمیتونم...
دوریتو تحمل کنم...
حرف دانشگاهو پیش کشید...
گفتم:
"امینم…
من بدون تو نمیتونم...
اگه هم درس میخونم به خاطر توئه...
خندید و گفت:
"بگو به خاطر خدا درس میخونم..."
گفتم:
"به خاطر خداست ولی...
ذوق و شوق زندگیم فقط تویی...
وقتایی که از خونه میرفتم بیرون...
فقط لباس واسش میخریدم...
عادت کرده بود به این کارم و میگفت:
"باز برام چی خریدی...؟
میگفتم:"ببین اندازته...؟
میگفت:
"مطمئنم مثه همیشه کاملاً‌ اندازه خریدی...
مدتی که نبود…
کلی لباس واسش خریده بودم...
وقتی اومد...
با حال غصه بهش گفتم...
"اینا رو بپوش ببین اندازته...؟
واقعا دلم میخواست بمونه و دیگه نره...
تک تک لباسا رو ‌پوشید...
گفتم:"چقدر بهت میاد...
کلی خندید و گفت:"زهرا…
از اونجایی که من خوش‌تیپم...!
حتی گونی‌ هم بپوشم بهم میاد..."
گفتم:"شکی درش نیست..."

آن چیز که عیان است....
 چه حاجت به بیان است...

میخندیدم اما...
ذره‌ای از غصه‌هام کم نمیشد...
وسط خنده‌هام بی‌هوا گریه میکردم...
گفت:"چرا گریه میکنی...؟"
چرایی اشکام مشخص بود...
لباساشو که جمع کرد گفتم:
"امین…
اینارم با خودت ببر..."
گفت:"اینا حیفن...
بذا وقتی برگشتم اینجا میپوشمشون..."
خیلیاشو حتی یه بارم نپوشید...
لباساشو جمع کردم و...
همین‌ طور اشک میریختم...
خیلی سرد باهاش خداحافظی کردم...
باید آخرین تلاشامو میکردم...
گفتم:
"امین...
بهم رحم کن...
نرو...
امین...
تو همه زندگی منی...
ببین با چه ذوق و شوقی واست لباس خریدم...
گفت:"میرم و برمیگردم..."
فقط یه روز کنارم بود...

(همسر شهید،امین کریمی)
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۰ خادم هیئت
خدا توفیق بده ان شاء الله
...
موفق باشید

ان شاء الله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
کلیه حقوق این وبلاگ متعلق به [ یک روزِ بدونِ گناه ] می باشد ; ویرایش شده با توسط پلاک هفت